خاطرات سیاه

ساخت وبلاگ

سرم درد میکند. بدنم شل، خسته،بی حال. دهانم از طعم سیگار تلخ است. همه اش فکر میکنم کی این بدبختی تمام میشود. نه، هیچ وقت تمام نمیشود. یک سرنوشت شومی همیشه با بعضی ها هست. میگویند خرت از کرگی دم نداشته. یعنی طرف هر چه دست و پا بزند از بدبختی راه فرار ندارد. حوصله هیچ کاری ندارم. افکارم در هم است. نمیدانم چکار کنم. همه اش دنبال راهی میگردم، اما قوه ای درونم میگوید اصلا ولش کن نا امید باش. میخواهم نا امید باشم. نمیخواهم، هیچ چیز نمیخواهم. باد پنکه هوای گرم اتاق را به جریان می اندازد. گرمایی که تن آدم را می‌سوزاند. مثل حرف بعضی ها که آدم را می‌سوزاند و تا رگ و پی و استخوان آدم نفوذ میکند. دیشب شنیدم پدرم گفت یک ذره از مغزت استفاده نمیکنی. هیچ نگفتم، ساکت شدم. عمق تنم تیر کشید. مغزم سوخت. با مغز مریضش حال مرا بهم ریخته. مغز مریض، میدانی یعنی چه؟ عقب افتاده و زنگ زده . همه اش تقصیر خودش است. مخالفم با کسانی که میگویند اعتقادات طرف دست خودش نیست پس آسوده اش بگذار. مگر میشود اعتقاد کسی دست خودش نباشد؟ با خودکار آبی که دستم است یادداشت میکنم. سرم گیج میرود، قلبم تند میزند، خسته ام. اتاق بهم ریخته است. یک گوشه لباس های روی هم تلنبار شده، گوشهٔ دیگر کتاب های در هم. میز خاک گرفته و فیلتر های سیگار روی زمین پخش هستند. امروز صبح رخت های کثیف را جدا کردم اما آخر سر ریختمشان روی بقیه لباسها چون میدانم قرار نیست هرگز شسته شوند. چه شیرینی خاصی دارد پایان دادن به بازی مسخره زندگی . شب میشود میروم روی لب پنجره می‌نشینم. پاهایم را بالا میگذارم به هلال ماه نگاهی میکنم. سیگاری آتش میزنم. یک نگاه کلی به زندگی ام میکنم میبینم جز ناکامی چیزی نبوده. جز شکست جز ناراحتی جز تلاش های بیهوده. همینطور سیگار م خاطرات سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateratesiah9 بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 12:43

این قسمت : نامۀ ناتمام

...میخواهم این بار به زبانی ساده بر دفتر بتازم و دوست داشتن را افشا کنم...

...چشم بر راه مشتاقانه انتظار ظهورت را میکشم و چون می آیی دیو ظلمت که چنگال بر جانم میخاید را با روشنی ات منور کرده به بهشتی بی انتها تبدیل می کنی و چون می روی کم کم محو میشود بوی عطرت که یگانه دلیلی است برای تنفسم. آری، رفتنت گورستانی ست برای وجودم...

خاطرات سیاه...
ما را در سایت خاطرات سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateratesiah9 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 6:48

درد هایم را برایت نگفته ام. حرف هایم را نگفته ام. و چه میدانی ؟ این بار فقط گوش بده هر چند همیشه بیشتر گوش میدادی و نگفتی... این هم غمیست.

خاطرات سیاه...
ما را در سایت خاطرات سیاه دنبال می کنید

برچسب : پایان فصل سوم عمر گل لاله,پایان فصل چهارم عمر گل لاله,پايان فصل سوم عمر گل لاله,پایان فصل 4 عمر گل لاله,پایان فصل 3 عمر گل لاله,پايان فصل چهارم عمر گل لاله,پایان فصل سه عمر گل لاله,پایان فصل سوم سریال عمرگل لاله,فصل پایانی عمر گل لاله, نویسنده : 9khateratesiah9 بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 6:48

شکسته و رنجور،  کسی که بر مسند قدرت رویت میشد و دو چشم پر غرور و لجوج و ان داستان های همیشگی خاک آلود و غبار گرفته که تنفر را بر می انگیخت و حس لگدمال شدن زیر لبخندی که پشتش تیربار غرور کمین کرده بود و واق زدن اطرافیان زنده به گور شده که پردازشگر عقلشان به دیدگانشان متصل بود، چشمانی هم که نه چندان بیناست و قدیمی ها که می گفتند: دوری و دوستی... همه با هم به اتش میکشید خاکستر خانۀ سوخته را که روزی برای آجر به آجر آن خون دل خوردم...

خاطرات سیاه...
ما را در سایت خاطرات سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateratesiah9 بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 6:47

میفهمم تو را اکنون. اکنون که دیگر دیر است. اما نمیفهمی مرا ، هرگز نمیفهمی مرا.

آری... بعضی ها را نباید دوست داشت. 

خاطرات سیاه...
ما را در سایت خاطرات سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateratesiah9 بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 6:47